من

ببخشید دیگه نبودمون


مادرم قرآن میخونه , کلی مذهبیه

من آدم شکاکیم , راحت نمیپذرم چیزیو ,کلا شخصیتم اینطور چقره.ترجیح میدم بگم نمیدونم بجای قناعت به دلایل ضعیف

توپ بچه های کوچیک کوچه میفته رو پارکینگمونو زنگ ایفونو میزنن

به همسایه جفتی گفتم اگه مشکلی نداره میخوام برم بالای دیوار(چون اونام آدمای خــــــــــــــــــیلی مذهبین)

همزمان که رفته بودم بالای پارکینگ با هزار زحمت توپشونو بدم بشون دیدم یه صداهای داد و بیداد از ایفونمون تو کوچه شنیده میشه

همسایه هام وایساده بودن با تعجب همدیگه رو نگاه میکردن

صدای مادرم بود که دعاش رو ول کرده بودو داشت داد و بیداد میکرد سر بچه ها که چرا زنگ زدین

ای مذهبیا , کاش بجا این همه چیزی که میخونین و متوجه نمیشین چی نوشته , مطالعاتتونو متمرکز میکردین جاهای دیگه یا حداقل معنیش رو هم میخوندین

امیدوارم این سالا سریع بیان و برن , سردرد ها و کفری شدنای این روزا رو هیچوقت فراموش نمیکنم


"I've been killed inside , but I'm still alive which means I'll survive"


once upon a time I didn't give a damn

دریافت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی