من

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

دیروز یه پیشنهاد جالب بم داده شد و البته خیلی سخت و وقت گیر

اما چیزی هست که میشه چندین ساله دیگه بگیم یکاری کردیم اون زمان و لذت ببریم ازش

نمیدونم از پسش بر میام یا نه

" Story Of Thoughts "

بعد چنسال تنهایی و خو گرفتن با اون غرور وحشتناک و حس برتری عجیب غریب و خودخواهی محض

بالاخره یه حرکتی زدم

این اولین باره که خودم میرم سمت یه نفر , بعد 24 سال , البته هنوز مسئله ده درصدم جدی نیست 


"I should move bats out of my head , but i'm completely confused"


بعد نوشت :

قضیه منتفی شد .

سلام

فک میکنم بعد این مقدار زمان یه سلام لازمه هرچند که خود این کلمه هم برام سواله

بد فرم گره خورده بودم تو کتابا , یعنی حداقل تلاش میکردم اوج استفاده رو از زمان ببرم که البته کل این یه ماه بی وقفه مهمان داشتیم . هر روز بی مکث به قول بعضیا

که دیگه روزای آخر خطی خطی شدم و تحملم تمام (با اون وسواس دیوونه کنندم سر زمان)

چون کافیه یکی یه کلمه انگلیسی از دهنم بشنوه تا شروع کنه مسخره کردن . البته از مسخره شدن عصبی نمیشم این حماقته افراده که رو اعصابمه

بگذریم . کلاسای ارشدمم شروعو همون توضیحات ابتدایی درمورد پایان نامه رو که شنیدم فهمیدم یه دو ساله دیگه باید بچپم تو این اتاق

یه جا هم مصاحبه دادم برا مدرس شدن که یکی دوتا اشتباه ریز داشتم و کلا از ما بقی مراجعه کننده ها یه کمکی بهتر بود اسپیکینگم

تا ببینیم چی پیش میاد


"I'm running out of PATIENCE"

چطور میشه؟

چطور خوب و از بد تشخیص بدم ؟ چطور بفهمم افکارم و قضاوتم درسته وقتی از لحظه ی چشم باز کردن تحت تاثیر جامعه ،خانواده ، دوست ، رسانه ، سیستم آموزشی و هزارتا چیز دیگه بودم

این شخصیتیه ک خودم پیدا کردم یا بهم دادنشو باعثش شدن ؟

چطور یچیزی مثل همجنس باز بودن از دید من خیلی سنگینه درکش اما برا خیلیا راحته

دارم کم کم معنی و مفهوم زندگی ام گم میکنم.

یه عمر تلاش کنیم که با لذت زندگی کنیم که آخرش چی بشه ؟

 یه آدم بی اعتقاد مثل من داره میره کم کم به سمت کوری. خودکشی نکنم از خودم ممنون میشم


"How can i handle these ?"