بعد ویزیت شدن رفته بودم یه چیزه خنک بزنم تو گرما , بعد سریع برگردم خونه پا درسا
تو همون حال و هوا داشتم وقتی که صرف کارای امروزم شد رو حساب میکردم که چشمم خورد به یه خواهر و برادر حدود 12 یا 13 ساله
پسره نی و قاشقه چیزی که داشت میخوردو انداخت رو زمین , با اونکه عجله داشتن برا رفتن , درجا خواهرش یه تشری رفت بهش "که یالا سری برش دار بندازش سطل که اونجاس"
حقیقت خیلی خوشم اومد
ما که تو قید ازدواجو تشکیل و ساختنو کلا این چیزا نیستیم
هرکدومتون ازی حرکتا زد حتما این چیزا رو یادشون بدین
با سپاس