من

فک میکنم بعد بدست اوردن هر موفقیتی کوبیدنش تو چشم دشمنا و هرکی تو کل مسیر به هر روشی مایوست کرد یا مسخره کرد , خیلی لذت بخش تر باشه تا اینکه بگی من دیگه موفق شدم باید سنگین رفتار کنم و بگذرم از رفتاراشون

کلا انتقام خیلی لذت بخش تره

یادم باشه با چیزایی که تا الان جمع کردم همینکارو کنم تا بعدیا بدست بیان


"Revenge , one of the most joyful things that you can seek and find in your lifetime , soooooo delicious"


ب.ن : کفری بودم :|

Butterfly Effect

اثر پروانه ای 

بعضی وقتا یه منظره ی ساده مثل این کوچه بد کیف و حالی به آدم میده

با وجود تقریبا بی احساس بودنم بعضی وقتا حسای قشنگیو تجربه میکنم

مثل نشستن کنار در حیاط پشتی , یه لیوان چایی , کتاب خوندن , صدای بارون و بوی خاک


"I made an effort to imagine what if I lose these all ,that "these" refers to the whole things that I own right now"


شرایط فکری طوریه که به ثبت شده ترین اثبات گشته هم نمیشه دیگه اعتماد کرد

هر لحظه ممکنه گندش در بیاد خلافش ثابت شه که باز همون اثبات جدیده هم اعتمادی بش نیس به بادی بنده

کم کم همه حرفام داره به "نمیدونم" تبدیل میشه .لال نشم تو مکالمه هام بگن این خنگه


"You know nothing Ali Mak"

غریزه ؟؟

ذات ؟

دیروز یه پیشنهاد جالب بم داده شد و البته خیلی سخت و وقت گیر

اما چیزی هست که میشه چندین ساله دیگه بگیم یکاری کردیم اون زمان و لذت ببریم ازش

نمیدونم از پسش بر میام یا نه

" Story Of Thoughts "

بعد چنسال تنهایی و خو گرفتن با اون غرور وحشتناک و حس برتری عجیب غریب و خودخواهی محض

بالاخره یه حرکتی زدم

این اولین باره که خودم میرم سمت یه نفر , بعد 24 سال , البته هنوز مسئله ده درصدم جدی نیست 


"I should move bats out of my head , but i'm completely confused"


بعد نوشت :

قضیه منتفی شد .

سلام

فک میکنم بعد این مقدار زمان یه سلام لازمه هرچند که خود این کلمه هم برام سواله

بد فرم گره خورده بودم تو کتابا , یعنی حداقل تلاش میکردم اوج استفاده رو از زمان ببرم که البته کل این یه ماه بی وقفه مهمان داشتیم . هر روز بی مکث به قول بعضیا

که دیگه روزای آخر خطی خطی شدم و تحملم تمام (با اون وسواس دیوونه کنندم سر زمان)

چون کافیه یکی یه کلمه انگلیسی از دهنم بشنوه تا شروع کنه مسخره کردن . البته از مسخره شدن عصبی نمیشم این حماقته افراده که رو اعصابمه

بگذریم . کلاسای ارشدمم شروعو همون توضیحات ابتدایی درمورد پایان نامه رو که شنیدم فهمیدم یه دو ساله دیگه باید بچپم تو این اتاق

یه جا هم مصاحبه دادم برا مدرس شدن که یکی دوتا اشتباه ریز داشتم و کلا از ما بقی مراجعه کننده ها یه کمکی بهتر بود اسپیکینگم

تا ببینیم چی پیش میاد


"I'm running out of PATIENCE"

چطور میشه؟

چطور خوب و از بد تشخیص بدم ؟ چطور بفهمم افکارم و قضاوتم درسته وقتی از لحظه ی چشم باز کردن تحت تاثیر جامعه ،خانواده ، دوست ، رسانه ، سیستم آموزشی و هزارتا چیز دیگه بودم

این شخصیتیه ک خودم پیدا کردم یا بهم دادنشو باعثش شدن ؟

چطور یچیزی مثل همجنس باز بودن از دید من خیلی سنگینه درکش اما برا خیلیا راحته

دارم کم کم معنی و مفهوم زندگی ام گم میکنم.

یه عمر تلاش کنیم که با لذت زندگی کنیم که آخرش چی بشه ؟

 یه آدم بی اعتقاد مثل من داره میره کم کم به سمت کوری. خودکشی نکنم از خودم ممنون میشم


"How can i handle these ?"

کسی که مطلبی رو توی اینترنت (حالا هرکجا) نشر میکنه درواقع قید خصوصی بودنشو زده

مخصوصا توی فضاهای مجازی که موقع ثبت نام یا رجیستر با این بند موافق هم میشه از طرف خود شخص

حتی در صورت پرایوت بودن اکانت یا پست ارسالی , خود خدمات دهنده اجازه ی استفاده از مطلب رو داره یا ممکنه توسط ادلیست به بیرون نشر پیدا کنه

تنها در یه صورت شخص میتونه ادعای حقوق کنه که کسی از گوشیش عکس یا فیلمو کش رفته باشه , در غیر این صورت هیچ حقی جهت پیگیری کجا پخش شدن عکس و کلیپی که نشر کرده نداره

( این مطلب خیلی بدرد اونایی میخوره که 24 ساعت زار زار میکنن چرا فلان پیج کلیپمو پخش کرد )


" Be careful about what you share"



آقای بلاگفا هم که باز داغونه . نمیشه نظر گذاشت برای دوستان بلاگفایی